ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ایلیا عشق ابدی مامان و بابا

فروردین 92

امسال اولین عیدی بود که فینتالی با ما بود، برای همین با عشق و علاقه ی زیادی براش یه هفت سین عروسکی چیدم. برای حوض آبش وقتی باباروزبه بود رفتیم سنگ جمع کردیم، بعد حسابی شستمشون. باباروزبه که رفت ایلیا گوش درد بدی گرفت و همه اش بی تابی میکرد. شبها همه اش از درد به خودش میپیچید. تا صبح بیدار بودم ولی با این حال وقتی میخوابید میرفتم توی دستشویی و دربو میبستم تا حوضشو درست کنم و بوی چسب ایلیا رو اذیت نکنه. روز قبل از عید هم با دایی میثم رفتیم 2تا ماهی قرمز و 1 ماهی مشکی و سبزه گرفتیم. سال تحویل بابا روزبه و آقاجون نبودند. مادرجون و دایی میثم اومدند پیش ما تا اولین سال تحویل فینتالی باهم دور هفت سینش باشیم. بعد از س...
29 فروردين 1392

2هفته پایان سال

هفته های آخرسال ٩١ ، خیلی هفته های پرمشغله ای بود. بالاخره فینتالی رو بردیم آتلیه . برای فینتالی رفتیم هدیه های عیدشو و لوازم هفت سینشو خریدیم. فینتالی رو بردیم مرکز بهداشت. خدا رو شکر این ماه بعد از کلی سروکله زدن برای تغذیه اش، وزنش راضی کننده بود. شیطون یه لحظه که به حال خودش باشه، میره توی آشپزخونه(با روروک یا سینه خیز) وقتی توی روروک ، میره نزدیک میز و روش میزنه، چون گلدون روشه وقتی ضربه میزنه صدا میده و خوشش میاد. با انگشت کوچیکش زیر کابل آنتن که با بست به دیوار وصل شده میزنه تا یه جایی که قابل گاز گرفتن باشه،پیدا کنه. بابا روزبه که رفت، از دندون درد داشتم میمردم ، فینتالی هم شب ناآرومی میکرد و به خ...
11 فروردين 1392
1